سرویس تاریخ «انتخاب»: کتاب «من اطلاعاتی بودم» در دو جلد توسط رضا اکبری آهنگر و راضیه ولدبیگی توسط نشر شهید کاظمی منتشر شده است. این کتاب شرح خاطرات علی مهدوی، کارمند بازنشسته وزارت اطلاعات از سالهای اول انقلاب و پرونده انجمن حجتیه است. نشر شهید کاظمی به آدرس قم – خیابان معلم – مجتمع ناشران – طبقه اول واحد ۱۳۱ و به شماره تلفن ۶ الی ۰۲۵۳۷۸۴۰۸۴۴ ناشر این کتاب میباشد.
اینها هم تفاهم کرده بودند، برای اینکه ببینند افراد سابقه بهائیت نداشته باشد و عضو گروهکی نباشد از خود انجمن استعلام میگرفتند. من این را دقیقاً شنیدم برایم جذاب بود که اینها دارند کار اطلاعاتی هم انجام میدهند و فعالیتشان را هم دارند. در جریان همین دانشکده فاطمیه یک خاطره الان یادم آمد.
شیخ حلبی به شدت مریض بود. خانم لباف تعدادی از دانشجوهای دانشکده فاطمیه را آورده بود آنجا با شور و هیجان از ایشان عکس و فیلم گرفت و به عنوان ملاقات با ایشان هم میان خودشان مطرح کردند، رسانهای نشد. همین الان اگر مطرح بشود فردا شاید تکذیب کنند ولی ما در اقدامات کنترلیمان متوجه شدیم و منابع هم روی این قصه صحه گذاشتند. خانم لباف خودش را مدیون شیخ حلبی میبیند، اگرچه فازهای بالاتر از ایشان را هم دیده بود خدمت آقایان رسیده بود و خانم خیلی از آقایان بزرگ از انقلابیون را مداوا کرده ولی ارادت قلبی او به شیخ حلبی را ما داریم میبینیم. مادرشاهی هم به نوعی تحت تأثیر این احساسات است چه اینکه مستندی هم تلویزیون از زندگی خانم لباف پخش کرد و ایشان را تا حد یک مبارز بالا برد یک خرده بیش از حد پرداخت.
یک قسمت را گفتند و قسمتهای دیگر را نگفته باقی گذاشتند. آنهایی که خانم لباف را میشناسند میدانند ایشان انجمنی یا نه حداقل یک ارادتمند به انجمن و مرید شیخ حلبی است حالا این مرید انجمن شده سمبل مبارزه با صهیونیست و رژیم …. این برداشت یک خُرده نچسب است.
در جریان همین اتفاقات مشکل دیگری هم پیش آمد که مربوط به کارخانه دنا بود. همین لاستیکهای دنایی که الان در بازار است کارخانهای با کیفیتی بسیار بالا بود اولین و بهترین لاستیکهای آن زمان را تولید میکرد آن هم تولید داخل یعنی ما که مثلاً مصرفکننده بودیم وقتی از لاستیک فروشها و آپاراتیها میپرسیدیم دنا را معرفی میکردند. این برندهای بارز و کویر بعدها آمد. کارخانه برای وزارت صنایع بود در وزارت صنایع چه کسی تشریف دارد؟ آقای مادرشاهی نه خود آقای نعمتزاده؛ اصلاً برایشان این چیزها مهم نبود که تولید ملی زمین بخورد.
کارخانه را به عنوان پشتوانه مالی به دانشکده فاطمیه واگذار کردند؛ حالا بیمارستان را دارند دانشکده را هم دارند یک کارخانه هم پشت قبالهشان افتاده است اما بعدها یک جنبش کارگری میان کارگران کارخانه به راه افتاد که به مدیریت جدید معترض بودند. ما یکی از این معترضین را از شهرستان خواستیم که بیاید ببینیم مشکل کجاست چند ساعتی با هم صحبت کردیم، اسمش را الان یادم نیست میگفت آقا این کارخانه ماهانه – مثلاً به فرض- صد و بیست میلیون سود دارد، آمدند کل کارخانه که چند میلیارد میارزد توجه کنید که این ارقام در دهه هفتاد -بود به صورت تقسیط، کل کارخانه را مثلاً صد و بیست میلیون قیمتگذاری کردهاند.
آقا ما ماهی اینقدر سود داریم نه اینکه کل کارخانه اینقدر بیرزد؛ تازه اینها قسطبندی هم میکنند که ما ماهی مثلاً سه میلیون میدهیم کل کارخانه را میخریم دوم هم اینکه آقا اینها مدیریت کارخانه را به هم ریختهاند. کیفیت کار ما دارد میآید پایین ما به نقطهای رسیدهایم که بالاترین کیفیت را داریم تولید میکنیم اما با ورود حضرات جدید و هیئت امنای جدید و مدیریت جدید سبک کار عوض شده و ما ناراضی هستیم وقتی کارگرها فهمیده بودند که کارخانه در اختیار جای دیگری قرار گرفته است اعتراض میکردند که اگر قرار بوده کسی اینجا را به این صورت بخرد ما حاضر هستیم، چند برابر این قیمت بخریم چون خودمان داریم اینجا کار میکنیم بهتر است سودش در جیب خودمان برود نه اینکه ما کار کنیم سودش برود جایی که نمیشناسیم.
آن هم با این قیمت چرا اصلاً نمیآیید قیمت اصلی بگذارید؟ کارخانه بسیار ارزش دارد و تولیداتش هم روی بورس است؛ اگر مثلاً ده میلیارد است، ده میلیارد حساب کنید مثل جاهای دیگر که مثلاً مالکیت یک کارخانه به مزایده گذاشته میشود و به اشخاص دیگری انتقال داده میشود. کارگرها اعتراضات این تیپی داشتند که در تولید هم تأثیر گذاشته بود بیمارستان که داشت کارش را انجام میداد و سود خاص و درآمدزایی خودش را داشت. اصلاً توجیهی نداشت پول کارخانه هم در جیب بیمارستان برود ولی خب توان حضرات بالا بود و توانسته بودند کارخانه را در اختیار بگیرند یک پشتوانه هم که از علما داشتند کار هم همه کار قشنگی بود و کسی مخالف تخصصی شدن بیمارستان برای خانمها، نبود.
دهانها را هم بسته بودند اگر هم چیزی میگفتی سریع میگفتند شما کسانی هستید که میخواهید زنهای ما بروند زیر دست نامحرمها. آقا ناموس شیعه را که نمیشود دست نامحرم داد.
علماء هم این دفعه پشت قضیه بودند کار یک مقدار هم این سخت شده بود، ما هم قضیه را پاس دادیم در زمین بخش اقتصادی، که آقاجان اینجا محیط شماست بیایید اوضاع کارخانه را بررسی کنید. تنشها میان کارخانه و بیمارستان ادامه داشت تا اینکه یواش یواش طرح دانشکده فاطمیه عملاً شکست خورد من فکر میکنم دلیل شکستش همین بی عدالتیها و ظلمهایی بود که اتفاق افتاد. آدم وقتی یک جایی را طراحی میکند و برایش پشتوانههای علمی میگذارد باید حتماً عدالت را رعایت کند.
آنها دانشکده داشتند دانشگاه را هم اصطلاحاً داشتند گسترش میدادند، هزینه دانشگاه را هم بالاخره دولت میدهد با هزینه خیلی کمتر هم کارشان راه میافتاد اما این کارخانه چندین برابر دانشکده سودآوری داشت بیمارستان هم که درآمد داشت، لزومی نداشت کارخانه بزرگی آنها را پشتیبانی کند.
source