
سرویس تاریخ «انتخاب»: کتاب «گلهای سرخ اصفهان» اثر کلودانه، سفرنامه کلودآنه، روزنامه نگار فرانسوی به ایران است. این سفر که با اتوموبیل انجام شده، از بخارست آغاز میشود و تاریخ شروع آن سال ۱۹۰۰ است. این کتاب توسط فضل الله جلوه ترجمه و در سال ۱۳۷۰ به چاپ رسیده است.
عرض رودخانه را به طور مورب پیمودیم و به همین جهت به جای ۱۰ کیلومتر حدود ۲۰ کیلومتر طی کردیم آسمان گرفته بود و ابرهای خاکستری رنگ چنان پایین آمده بود که سنگینی آن را بر شانههای خود احساس میکردیم اندکی بعد بارانریزی باریدن گرفت و کرانههای شط از دیده پنهان شد ناچار از عرشه به اتاقکهای کشتی پناه بردیم.
ورود ما در آن سوی شط شهر اویدیوپول قرار داشت که پلیس آنجا به افتخار پرچمی برافراشته بود و بعد رئیس پلیس ما را به چای دعوت کرد که ناچار پذیرفتیم. بدبختانه چای آماده نبود و حاضر کردن آن مدتی طول کشید، به طوری که زودتر از ساعت پنج بعد از ظهر نتوانستیم حرکت کنیم تا اودسا بیش از ۳۸ کیلومتر راه نبود و خوشبختانه در لحظه حرکت باران هم نمیبارید چند من جزئیات وقایع بین اویدیو پول و ادوسا را نمینویسم و تصور میکنم فقط ذکر نکته ساده برای آگاهی خواننده کافی باشد.
شهر فقط ۳۸ کیلومتر بود ولی ما برای پیمودن این مسافت بیش از نداد. فاصله دو چهار ساعت در راه بودیم و در این مدت سانحهای هم برا برای اتومبیلها روی بار دیگر سفر ما به شب افتاد و ساعت ده و نیم بعد از ظهر به مقصد رسیدیم. برای یافتن مقصد خود از قطب نما استفاده کردیم. اشخاصی که تصور میکنند بارانهای مناطق حاره شدیدترین نوع باران است باید برای تکمیل اطلاعات خود در مورد باران به منطقه خرسان که اودسا نیز از شهرهای آن است سفر کنند جغرافیدانان تأیید میکنند که ارتفاع باران سالانه اودسا بیش از چهل سانتیمتر نیست ولی ما همین مقدار باران را فقط طی دو ساعت تجربه کردیم.
خود من ساعتی همراه داشتم که آن را در جیب جلیقه گذاشته بودم روی جلیقه کت و روی آن پالتو و روی پالتو یک بارانی کائوچوئی بر تن داشتم کروک اتومبیل هم کشیده بود. وقتی به مقصد رسیدیم ساعت انباشته از آب و گل بود طی راه از جای خودم در اتومبیل تکان نخورده بودم. لاستیکهای اتومبیل مرسدس لئونیدا که جلوی ما حرکت میکرد لاستیک معمولی و فاقد روکش ضد لغزندگی بود. طی ۳۸ کیلومتر راه اتومبیل چنان رقص مرگ دیوانهوار و هولناکی اجرا میکرد که هرگز تصور آن را هم نمیتوانید بکنید. من هم دوست ندارم با تشریح آن تجدید خاطرهای بکنم، چون میترسم هنگام خواب دچار کابوس بشوم. میگویند هیچ چیز به اندازه لحظههایی که اشخاص خطر مرگ را در یک قدمی خود احساس میکنند انسانها را به هم نزدیک نمیکند و پیوند نمیدهد.
آن شب بعد از رسیدن به اودسا هنگامی که روی مبلهای نرم هتل لندن این شهر لمیده و در سکوت کامل به یکدیگر خیره شده بودیم احساس میکردیم که چنین پیوندی میان ما به وجود آمده است.
در حقیقت راهپیمایی ۴۸ ساعت اخیر رشتههای همبستگی ما را به استوارترین حد خود رسانده و نهال علاقه متقابلی را که در آغاز سفر در دل نشانده بودیم بارور کرده و به صورت درخت محکم و آسیب ناپذیری در آورده بود. اکنون به مرحلهای که به معنای واقعی کلمه همدرد و همدل شده بودیم. مشترکا از یک چیز رسیده بودیم لذت میبردیم و از یک چیز احساس خطر میکردیم؛ و این زیباترین جنبه سفر دراز و پرماجرای ما بود. اودسا – ۱۵ تا ۱۷آوریل – قرار بود شنبه ۱۵آوریل به قصد سباستوپول عزیمت کنیم. اما به قدری خسته بودیم که ترجیح دادیم به انتظار کشتی ۱۷آوریل بمانیم. به تماشای شهر.
source