Wp Header Logo 473.png
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»: اسدالله علم (۱ مرداد ۱۲۹۸ بیرجند – ۲۵ فروردین ۱۳۵۷ نیویورک)، یکی از مهم‌ترین چهره‌های سیاسی دوران محمدرضا شاه، وزیر دربار از ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۶ و نخست‌وزیر ایران از سال ۱۳۴۱ تا ۱۳۴۲ بود.  

 

«انتخاب» هر شب یادداشت‌های روزنوشت علم را منتشر می‌کند.

 

یکشنبه ۵ آذر ۱۳۵۱: صبح شرفیاب شدم….. اول شرفیابی عرض کردم: خبر قحطی برای دویست هزار نفر که در حال مردن در اطراف کابل هستند، بسیار خطرناک است. مثل این که هیچ کس اهمیت نمی دهد. فرمودند: دولتی نیست. عرض کردم: شاه که هست. فرمودند: او هم هیچ اهمیتی نمی‌دهد. مثل این که نشسته و منتظر مرگ خودش می‌باشد. خودش بـه مـن می‌گفت: تا من زنده هستم که رژیم پادشاهی تغییر نخواهد کرد و روس ها کاری نمی‌کنند؛ بعد از من هم که خدا می‌داند! با این روحیه که نمی شود کشورداری کرد. 

 

گزارش راجع به کارخانه نخ ریسی خراسان که از طرف آستان قدس باید تأسیس شود، تقدیم کردم. فرمودند: چرا شصت هزار دوک؟ چرا صدهزار نمی‌کنید؟ عرض کردم: قیمت خیلی بالا می رود، پنبه کم می آید و روی دست ما می ماند. فرمودند: البته اگر بخواهید در جا بزنید، همین طور است. ولی باید زراعت پنبه را مخصوصاً در سرخس زیاد بکنند، به هر صورت بروید روی صد هزار.

 

گزارشی در خصوص پرداخت قیمت اثاثیه خانه های والاحضرتها ـ عبدالرضا و غلامرضا ـ و امیرهوشنگ دولو تقدیم کردم – در حدود پنج ملیون تومان – که بیشتر آن برای دولو بود. فرمودند: از محل جشن‌ها بپردازید عرض کردم: همین خیال را داشتم. فقط اجازه می‌خواستم. فرمودند: بسیار خوب بدهید، ولی اگر علیا حضرت شهبانو می دانستند، سر تو را می‌بریدند. عرض کردم: چرا؟ فرمودند: آخر ایشان این مسائل را قبول نمی‌کنند و این ریخت و پاش‌ها را نمی پذیرند، مگر آن که مربوط به اطرافیان خودشان باشد؛ آن وقت عیبی ندارد. مقداری خندیدند. عرض کردم: به هر صورت پولی موجود داریم و با علم به این که پول ماست و در دست ماست، اعلیحضرت همایونی به برادر و نوکرتان چیزی می‌بخشید. گمان نمی‌کنم کار ناصحیحی انجام شده باشد. البته ممکن است گفته بشود اسراف است، آن هم قطره در دریاست. بعد هم مسئولیت آن با من است. فرمودند: من حيث حرف گفتم والا اصولاً این مسائل مطرح نیست. 

 

بعد مرخص شده، به فرودگاه رفتم که علیا حضرت شهبانو برای معالجه دندان خیال دارند چند روزی تشریف ببرند به زوریخ. شاهنشاه و شهبانو تشریف آوردند – ساعت یک بعد از ظهر. ولی چون هواپیما را از لحاظ بار مسافران رسیدگی دقیق می‌کردند، شهبانو یک ساعت و نیم معطل شدند. ما در سرما ماندیم، ولی اعلیحضرت همایونی به کاخ نیاوران با هلیکوپتر برگشتند. ولی ما ماندیم تا بالاخره داخل هواپیما رفتیم، قدری ودکا خوردیم، گرم شدیم…..

source

sar-khat.ir

توسط sar-khat.ir

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *